امیر مدیر
گاهی آدمی میتواند با پر و بال دادن به برخی از افکار که خیلی هم ناگهانی به ذهن خطور میکنند،شگفتانه ای بسازد به نام داستان کوتاه، داستانی که خواننده از سادگی اش هم لذت ببرد و هم در خاص بودنش شگفت زده نیز بشوند.
داستانهای کوتاه به قلم امیر مدیر
روزمرگی در هر زمان و مکانی وجود داشته است و همچنان نیز وجود دارد. انسانها در هر دوره ای با افکاری در ذهن زندگی کرده و میکنند. افکاری که گاهی ساده به سراغ انسان میایند و گاهی نیز پیچیده و پر فراز و نشیب هستند. چه بسیار کسانی بوده اند که از گذشته های دور، از این افکار داستان میساختند و آنها را تقل میکردند. اکنون نیز هستند افرادی که دست به قلم میبرند و محتویات ذهن خلاق خود را روی کاغذ میاورند و از کوچکترین رویداد و یا حتی پیچیده ترین آنها داستانی میسازند بس زیبا و دلنشین. کتاب زیبای «بوداپست در آینه» شامل چندین داستان کوتاه است که آقای «امیر مدیر» آنها را به رشته تحریر در آورده است. وی که دارای مدرک دکترا میباشد، در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار متولد شده است و در تهران ساکن میباشد. او داستانهای این کتاب را براساس وقایعی که در زندگی و اطراف هر کسی میتواند روی دهد نوشته است. این کتاب فوق العاده که میتواند هر خواننده ای را به خود جذب کند، توسط «انتشارات ارشدان» چاپ و نشر شده است و یقینا هر خواننده ای که شروع به خواندن آن کند، تا تمام شدنش کتاب را زمین نخواهد گذاشت.
بخشی از کتاب:
در بخشی از داستان «بن بست» آمده است:
آن روز به خواستگاری آمده بود. نمیدانست چرا باید بیاید. به اصرار دیگران آمده بود میشنید که مادرش میگفت زن بگیرد درست میشود باز میشنید که پدرش میگفت این یک ساعت دم مغازه کار نمیکند چطور میتواند خانواده بگرداند مادرش اصرار داشت که زن بگیرد درست میشود از این دختر که به خواستگاریش آمده بودند خوشش میآمد ولی نمیفهمید فایده این کار خواستگاری و ازدواج چیست. از دختران و زنان دیگری هم خوشش میآمد، حتی زنان و دختران زیادی از او خوششان میآمد و خیلی راحتتر از خواستگاری در آغوشش بودند. خواستگاری مثل کار در مغازه پدرش بود باید انجام میشد. وقتی میشد با یک دور ورق بازی پول یک ماه مغازه را درآورد چرا باید در مغازه میایستاد. خواستگاری کردند و عروسی. شب عروسی بیشتر از بقیه شبها خورد دوستانش زیر بغلش را گرفتند تا پیش عروس برود و بنشددیند. و هر شب زیر بغلش را میگرفتند و تا پشدت در خانه میآوردند و زودتر میرفتند. تا با تازه عروس رو در رو نشوند و حرف تندی بهشان نزند. و او در میزد. البته حالش خرابتر از آن بود که مشت محکم بکوبد، وزنش را روی مشتش میانداخت و در رو میکوبید. زنگ خراب بود یک سال میشد خراب بود باید درستش میکرد. گوشه ای روی فرش تا زده دراز میکشید. آنقدر حواسش بود که روی فرش بالا نیاورد. آن شب هم در زد کسی باز نکرد بعد فهمید همه بیمارستان هستند، پدر شده. بود. بار دوم جایی در آغوش زنی بود. زن سیگار میکشید که تلفن را برداشت و بعد گفت بچه دومت دختر است دخترکی با چشمانی درخشان..
اخبار مرتبط
ابراهیمیدینانی: سید جلالالدین آشتیانی بسیاری از کتابهای مرده را زنده کرد
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شب سید جلالالدین آشتیانی شامگاه یکشن...
جلیسه: تحلیل نتایج جایزه کتاب سال در کیفیسازی تولیدات مغفول مانده است
ه گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) نشست خبری سی و چهارمین دوره جایزه کتاب سال ج...
معرفی نامزدهای کتاب سال در گروه «هنر»
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از روابط عمومی خانه کتاب، از مجموع 2...
غزلخوانی محمدعلی بهمنی در کتابفروشی چتر
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) مراسم غزلخوانی محمدعلی بهمنی، شاعر شن...
عدم پذیرش فروش آنلاین کتاب های دیگران
فروش آنلاین کتاب های انتشارات های دیگر در ارشدان انجام نمی شود.
...قرارداد همکاری ارشدان و رایامارکتینگ
قراردا همکاری بین شرکت رایامارکتینگ و انتشارات ارشدان منعقد شد.
...