اوایل زمستان بود و مردم، مشغول آماده شدن برای کریسمس بودند. جو هم طبق روال همیشگی اش مشغول آشپزی برای شام بود. ماه ها بود که ........

داستان ما راجع به پسری است به نام علی. علی در خانواده ای فرهنگی در شمال ایران به دنیا آمد. پدر علی استاد دانشگاه در رشته الکترونیک و مادرش هم معلم ابتدایی بود. ......

این کتاب سرگذشت زنانی است با محبت، دلسوز و بی نهایت فداکار که بر حسب اتفاق بر سر راه زندگی من و مادرم قرار گرفتند و شرح حال زندگی خود را با من در میان گذاشتند.......

شب همانند حریری سرد و جادویی شهر را در آغوش گرفته بود .هوای بارانی و صدای رعد و برق تنها صدایی بود که شنیده میشد .برف پاک کن ماشین میرقصید ...

کژال یک دختر 12ساله است با اندامی لاغر و نحیف ،موهایی بلند ،چشمانی درشت و سیاه ،مثل اسمش زیبا وخیلی بامزه و دوست داشتنی .او بسیار آرام و شاید هم کمی خجالتی ست......

از دست پیرمرد کوری که مدام زنم را دید میزند کلافه شدهام. همین که زنم را میبیند از روی صندلی پارک بلند میشود و سلام میکند . زنم میگوید بو میکشد. ولی شک دارم. او میبیند........

کوبه ی در که به صدا درآمد، قابله باجی پک محکمی به قلیان زد ودودهایش را با عصبانیت بیرون داد. روبه هاجر کرد و گفت : برو ببین کیه ! هاجر تندی از جا بلند شد و به طرف در رفت. بعد از چند دقیقه سراسیمه برگشت و .......

بعضی اتفاقات یابهتره بگم بعضی بودن های اتفاقی در زندگی آدم ها براشون پیامدهای قشنگی به همراه داره درست مثل اومدن تو به زندگیم ........

کلی بچه توی این قصر زندگی میکنه ولی مادر منو در رابطه با اونها محدود میکنه، مدام میگه صاف راه برو سرتو خم نکن مثل یک شاه دخت عمل کن . ولی من دوست دارم توی باغ با خرگوش ها بازی کنم به دنبال .......

زلزله ...زلزله...زلزله آمده -مواظب باش . فرار کن ... پناه بگیرید بیشتر ازین را به خاطر نمی آورم..چشمانم را که باز کردم تپه های کوچکی از آوار در مقابل خود دیدم .......

در این داستان با یک شخصیت زن چند قطبی که مدام در چاله های تغییر قطب گیر میافتد و در سعی در مانند شدن میکند آشنا خواهید شد ......

کتابی که پیش روی شماست بخشی از خاطرات زندگی بانویی است به نام شهربانو که نه تنها مادری دلسوز ، همسری همراه بلکه معلمی مهربان و اندیشمند که آینده دانش آموزانش برایش مهم است ......