تغییرات در زندگی شخصی من، به من این امکان را داد که از هر چیزی که ممکن بود باشم تفاوت داشته باشم یک فولکس واگن کوپه پنجره ای 40ساله را به عنوان تنمها ماشینم خریداری کرده بودم . پس از دیدگاه بالقوه جدیدی که در دنیای من ایجاد شد من بر مبنای همین ماشین تغییرات زندگی خودم را بنا نهادم................

حرفهایی که می زنیم دست دارند دست های بلندی که گاهی گلویی را می فشارند و نفس فرد را می گیرند حرفهایی که می زنیم پا دارند........

روزهای گرم تابستان سپری می شد و من با خوردن میوه ها و گل ها و با خوابیدن زیر نور آفتاب لذت زیادی می بردم.....بادهای پاییزی شروع شده بود. برگها رقص کنان از شاخه ها جدا می شدند و من هر وقت در باغچه راه می رفتم صدای خش خش برگهای رنگی و خشک رو می شنیدم........

در سکوت مطلق ناگهان صدای شیپور بلند می شود.نورها روشن می شود، صحنه در نورانی ترین حالت خود قرار دارد. 7 نفر که به صورت نامنظم در صحنه ایستاده اند خود را به صورت صفی روبه روی حضار مرتب می کنند و صاف و خشک و خبردار می ایستند.........

مینا زیر سایه درخت گردو نشسته بود زیر چشمی ننه خاتون را نگاه می کرد. ننه خاتون هم چند لحظه یک بار نگاهی به احمد می انداخت و هول هولکی بخچه اش را می بست صدای بوق مینی بوس هاشم آقا از سر کوچه هر چند لحظه یک بار به گوش می رسید....................

من امیرعلی شکیبا هجده ساله، ساکن تهران با وجود این سن کم توانسته بودم مدیریت کاخانه ی چوب بری شکیبا را خیلی زود از پدرم بگیرم تا او.................

46000 تومان

بین انگشتان دستت سنگی را می گیری و در آب پرت می کنی. شاید به راحتی نتوانسی تاثیر آن را ببینی. در محل برخورد سنگ با سطح آب، امواج کوچکی پدیدار می شود و بعد هم صدای کر کننده امواج رودخانه را می شنوی فقط همین .......

17000 تومان

صبح یک روز بهاری و قشنگ از خواب بیدار شدم از رختخواب بلند شدم. نگاهی به دور و برم انداختم پدر و مادرم مثل همیشه زودتر از من از خواب بیدار شده بودند........................

یکی از اثر گذار ترین شیوه های تبلیغ دین مبین اسلام و انتقال تجربیات و نقل عبرت ها، اتفاقات، حوادث جریانات در طول تاریخ، استفاده بجا و اثر گذار از قصه ها و داستان های واقعی، تاریخی، دینی و ... بوده است......

تازه ازدواج کرده بودم و طعم خوش عاشقی تازگی داشت برایم ....بهار بود...او اولین مهمان خانه ام شده بود عزیز بود و عزیز مادربزرگم را می گویم ....عزیز صدایش می کردم. چای ریخته بودم و در کنارش نشسته بودم آهنگی را که دوست داشت برایش گذاشتم............

زنبور سرش را بلند کرد گوش هایش را تیز کرد و چشم در چشم خرس دوخت سگ ها سات شده بودند از دورتر صدای رمه می آمد، رمه ای که داخل سنگ چین ها شده بود ...........

محمود تا نگفتم داخل مغازه نمیای. هر وقت حرفام تموم شد بهت اشاره می کنم .اشاره که کردم بعد بیا داخل باشه ؟ محمود سرش پایین بود و جوابی نمی داد.........

32000 تومان

تغییرات در زندگی شخصی من، به من این امکان را داد که از هر چیزی که ممکن بود باشم تفاوت داشته باشم یک فولکس واگن کوپه پنجره ای 40ساله را به عنوان تنمها ...

20000 تومان

حرفهایی که می زنیم دست دارند دست های بلندی که گاهی گلویی را می فشارند و نفس فرد را می گیرند حرفهایی که می زنیم پا دارند........

18000 تومان

روزهای گرم تابستان سپری می شد و من با خوردن میوه ها و گل ها و با خوابیدن زیر نور آفتاب لذت زیادی می بردم.....بادهای پاییزی شروع شده بود. برگها رقص کنا...

10000 تومان

در سکوت مطلق ناگهان صدای شیپور بلند می شود.نورها روشن می شود، صحنه در نورانی ترین حالت خود قرار دارد. 7 نفر که به صورت نامنظم در صحنه ایستاده اند خود ...

60000 تومان

مینا زیر سایه درخت گردو نشسته بود زیر چشمی ننه خاتون را نگاه می کرد. ننه خاتون هم چند لحظه یک بار نگاهی به احمد می انداخت و هول هولکی بخچه اش را می بس...

34000 تومان

من امیرعلی شکیبا هجده ساله، ساکن تهران با وجود این سن کم توانسته بودم مدیریت کاخانه ی چوب بری شکیبا را خیلی زود از پدرم بگیرم تا او.................

46000 تومان

بین انگشتان دستت سنگی را می گیری و در آب پرت می کنی. شاید به راحتی نتوانسی تاثیر آن را ببینی. در محل برخورد سنگ با سطح آب، امواج کوچکی پدیدار می شود و...

17000 تومان

صبح یک روز بهاری و قشنگ از خواب بیدار شدم از رختخواب بلند شدم. نگاهی به دور و برم انداختم پدر و مادرم مثل همیشه زودتر از من از خواب بیدار شده بودند......

15000 تومان

یکی از اثر گذار ترین شیوه های تبلیغ دین مبین اسلام و انتقال تجربیات و نقل عبرت ها، اتفاقات، حوادث جریانات در طول تاریخ، استفاده بجا و اثر گذار از قصه ...

22000 تومان

تازه ازدواج کرده بودم و طعم خوش عاشقی تازگی داشت برایم ....بهار بود...او اولین مهمان خانه ام شده بود عزیز بود و عزیز مادربزرگم را می گویم ....عزیز صدا...

20000 تومان

زنبور سرش را بلند کرد گوش هایش را تیز کرد و چشم در چشم خرس دوخت سگ ها سات شده بودند از دورتر صدای رمه می آمد، رمه ای که داخل سنگ چین ها شده بود .........

5000 تومان

محمود تا نگفتم داخل مغازه نمیای. هر وقت حرفام تموم شد بهت اشاره می کنم .اشاره که کردم بعد بیا داخل باشه ؟ محمود سرش پایین بود و جوابی نمی داد.........