حکایات ماندگار
15000 تومانیکی از اثر گذار ترین شیوه های تبلیغ دین مبین اسلام و انتقال تجربیات و نقل عبرت ها، اتفاقات، حوادث جریانات در طول تاریخ، استفاده بجا و اثر گذار از قصه ...
نرگس (از واقعیت تو تا تخیل من)
22000 تومانتازه ازدواج کرده بودم و طعم خوش عاشقی تازگی داشت برایم ....بهار بود...او اولین مهمان خانه ام شده بود عزیز بود و عزیز مادربزرگم را می گویم ....عزیز صدا...
جن های آقای تهرانچی(ویراست اول)
20000 تومانزنبور سرش را بلند کرد گوش هایش را تیز کرد و چشم در چشم خرس دوخت سگ ها سات شده بودند از دورتر صدای رمه می آمد، رمه ای که داخل سنگ چین ها شده بود .........
من دیوانه نیستم
5000 تومانمحمود تا نگفتم داخل مغازه نمیای. هر وقت حرفام تموم شد بهت اشاره می کنم .اشاره که کردم بعد بیا داخل باشه ؟ محمود سرش پایین بود و جوابی نمی داد.........
کاش بهشتم این نبود
8000 تومانباشد که حافظه ام را از دست بدهم و از همه پل های در حال ریختن عبور کنم اما همچنان تو را ببینم محو این نوشته بودم که تمام افکارم برگشت به چهارده سال...
آهنگ عشق
40000 تومانمریم کتار پنجره ایستاد و تسلط آرام آرام تاریکی را نظاره می کرد از پنجره اتاقش حیاط کوچک خانه نمایان بود باغچه ی کوچکی که اطرافش را برگ های خشک فرا گرف...
سفر در زمان(سایه)
22000 تومانما آدمها عادت کرده ایم که به ذهنمان فشار نیاوریم و آن را فعال نکنیم ولی اگر بدانیم که میتوانیم این ساعات فراغت را با وسایلی مجهز و پیشرفته تر و شور ان...
داستان زنبق و زنبور
16000 توماندرّه ی الوان یکی از درّه های زیبایی است که میشناسم. اگر در سپیده دم یک روز بهاری به آنجا بیایی، شبنم ها را میبینی که روی گلبرگ ها نشسته اند و با هم ای...
قضاوت و قصاص
35000 تومانسمانه به ظاهر روی زمین راه میرفت، ولی روحش به پرواز در آمده بود. پسرجوان، سرو وضع مرتبی داشت ولی هیچ چیز او مرا به خود جذب نمیکرد! و چون خودم هم عاشق ...
دختر نزول خوار پیر
20000 تومانیک روز صبح وقتی از خواب وحشتناکی بیدار شدم. صدای التماس های مردی را از اتاق پدرم شنیدم. وحشت زده از جایم بلند شدم و از اتاقم بیرون رفتم. پشت در اتاق پ...
عشق سیاه(جلد دوم)
70000 تومانچند سالی می شد که این مرد سخت و بی احساس را می شناخت و بااخلاقش خو گرفته بود. درست از زمانی که کارشناسی ارشد قبول شد؛ نگاه غمگین و چشمان پرازغصه رضا ب...
نعمت
0 تومانیکی یکی از تختهای آهنی پایین آمدیم، تو حیاط پادگان صف بستیم، فرماندهی پادگان، با چشم های قورباغه ایش، با اخم های بهم گره خورده آهسته قدم بر میداشت، سر...