زنبور سرش را بلند کرد گوش هایش را تیز کرد و چشم در چشم خرس دوخت سگ ها سات شده بودند از دورتر صدای رمه می آمد، رمه ای که داخل سنگ چین ها شده بود ...........

محمود تا نگفتم داخل مغازه نمیای. هر وقت حرفام تموم شد بهت اشاره می کنم .اشاره که کردم بعد بیا داخل باشه ؟ محمود سرش پایین بود و جوابی نمی داد.........

باشد که حافظه ام را از دست بدهم و از همه پل های در حال ریختن عبور کنم اما همچنان تو را ببینم محو این نوشته بودم که تمام افکارم برگشت به چهارده سال پیش شنیده بودم گذر زمان همه چیز را درست می کند.اما فراموش نمیشود حتی اگر از اون خاطره ها متنفر باشی مگه می شود کسی را دوست داشته باشی اما او ...........

40000 تومان

مریم کتار پنجره ایستاد و تسلط آرام آرام تاریکی را نظاره می کرد از پنجره اتاقش حیاط کوچک خانه نمایان بود باغچه ی کوچکی که اطرافش را برگ های خشک فرا گرفته بود و تک درخت توت خانه در برابر وزش باد مقاومت می کرد..........

ما آدمها عادت کرده ایم که به ذهنمان فشار نیاوریم و آن را فعال نکنیم ولی اگر بدانیم که میتوانیم این ساعات فراغت را با وسایلی مجهز و پیشرفته تر و شور انگیزتر بگذرانیم دیگر سرگرمی های موبایل و بازی های کامپیوتری عطش ما را سیراب نمیکند و به دنبال آینده ای هر چه دورتر و متمدن تر میگردیم........

درّه ی الوان یکی از درّه های زیبایی است که میشناسم. اگر در سپیده دم یک روز بهاری به آنجا بیایی، شبنم ها را میبینی که روی گلبرگ ها نشسته اند و با هم این شعر قشنگ را زمزمه میکنند........

35000 تومان

سمانه به ظاهر روی زمین راه میرفت، ولی روحش به پرواز در آمده بود. پسرجوان، سرو وضع مرتبی داشت ولی هیچ چیز او مرا به خود جذب نمیکرد! و چون خودم هم عاشق بودم، به سمانه حق میدادم، دل کنترل ندارد که دکمه روشن و » مازیار « پسر عمو..........

یک روز صبح وقتی از خواب وحشتناکی بیدار شدم. صدای التماس های مردی را از اتاق پدرم شنیدم. وحشت زده از جایم بلند شدم و از اتاقم بیرون رفتم. پشت در اتاق پدرم ایستادم و به حرفهای آنها گوش کردم. مرد بیچاره مدام به پدرم التماس میکرد که به او کمک کند.......

چند سالی می شد که این مرد سخت و بی احساس را می شناخت و بااخلاقش خو گرفته بود. درست از زمانی که کارشناسی ارشد قبول شد؛ نگاه غمگین و چشمان پرازغصه رضا برایش سوال برانگیز بود اما این کنجکاوی زیاد طول نکشید وقتی به خود آمد متوجه شد که دل به او سپرده.......

0 تومان

یکی یکی از تختهای آهنی پایین آمدیم، تو حیاط پادگان صف بستیم، فرماندهی پادگان، با چشم های قورباغه ایش، با اخم های بهم گره خورده آهسته قدم بر میداشت، سر تا پای سربازها رو بر انداز میکرد، غیر ممکن بود، بخاطر بهم ریختگی و نامرتبی آسایشگاه، کلاغ پر رفتن دور تا دور حیاطتو از دست بدیم.......

گوینده ی این گونه حکایات بسیار کوتاه و گاه بلند، یا از افراد دخیل در داستان و یا قهرمان آن هستند و یا راوی آن می باشند. این نوع از کلام هم سرگرم کننده است و هم آموزنده به همین خاطر طرفداران بسیار دارد. بیان آن از هر کسی بر نمی آید و در واقع کاریست سهل و ممتنع. گاهی سالفه را با کلمه ی (وت) آغاز میکنند....

باریکه نوری که از لا به لای پرده ی تنها پنجره اتاق وارد میشد، مسیر را طی کرد و مستقیم روی صورتش افتاد. بیشتر روزها، اینگونه بیدار میشد. تلاش کرد چشم هایش را باز کند اما پرتو نور، آنها را نشانه گرفته بود؛ پس از چند تلاش ناموفق با حرکتی سریع، روی تخت جابه جا شد و سعی کرد بنشیند؛ به بالشش نگاه کرد، جاذبه ای قوی او را به سمتش می کشاند اما به وسوسه ادامه خواب پیروز شد و از روی تخت به پایین آمد........

20000 تومان

زنبور سرش را بلند کرد گوش هایش را تیز کرد و چشم در چشم خرس دوخت سگ ها سات شده بودند از دورتر صدای رمه می آمد، رمه ای که داخل سنگ چین ها شده بود .........

5000 تومان

محمود تا نگفتم داخل مغازه نمیای. هر وقت حرفام تموم شد بهت اشاره می کنم .اشاره که کردم بعد بیا داخل باشه ؟ محمود سرش پایین بود و جوابی نمی داد.........

8000 تومان

باشد که حافظه ام را از دست بدهم و از همه پل های در حال ریختن عبور کنم اما همچنان تو را ببینم محو این نوشته بودم که تمام افکارم برگشت به چهارده سال...

40000 تومان

مریم کتار پنجره ایستاد و تسلط آرام آرام تاریکی را نظاره می کرد از پنجره اتاقش حیاط کوچک خانه نمایان بود باغچه ی کوچکی که اطرافش را برگ های خشک فرا گرف...

22000 تومان

ما آدمها عادت کرده ایم که به ذهنمان فشار نیاوریم و آن را فعال نکنیم ولی اگر بدانیم که میتوانیم این ساعات فراغت را با وسایلی مجهز و پیشرفته تر و شور ان...

16000 تومان

درّه ی الوان یکی از درّه های زیبایی است که میشناسم. اگر در سپیده دم یک روز بهاری به آنجا بیایی، شبنم ها را میبینی که روی گلبرگ ها نشسته اند و با هم ای...

35000 تومان

سمانه به ظاهر روی زمین راه میرفت، ولی روحش به پرواز در آمده بود. پسرجوان، سرو وضع مرتبی داشت ولی هیچ چیز او مرا به خود جذب نمیکرد! و چون خودم هم عاشق ...

20000 تومان

یک روز صبح وقتی از خواب وحشتناکی بیدار شدم. صدای التماس های مردی را از اتاق پدرم شنیدم. وحشت زده از جایم بلند شدم و از اتاقم بیرون رفتم. پشت در اتاق پ...

70000 تومان

چند سالی می شد که این مرد سخت و بی احساس را می شناخت و بااخلاقش خو گرفته بود. درست از زمانی که کارشناسی ارشد قبول شد؛ نگاه غمگین و چشمان پرازغصه رضا ب...

0 تومان

یکی یکی از تختهای آهنی پایین آمدیم، تو حیاط پادگان صف بستیم، فرماندهی پادگان، با چشم های قورباغه ایش، با اخم های بهم گره خورده آهسته قدم بر میداشت، سر...

10000 تومان

گوینده ی این گونه حکایات بسیار کوتاه و گاه بلند، یا از افراد دخیل در داستان و یا قهرمان آن هستند و یا راوی آن می باشند. این نوع از کلام هم سرگرم کننده...

15000 تومان

باریکه نوری که از لا به لای پرده ی تنها پنجره اتاق وارد میشد، مسیر را طی کرد و مستقیم روی صورتش افتاد. بیشتر روزها، اینگونه بیدار میشد. تلاش کرد چشم ه...